خواهرم ، چادرت!
سایت جهان نیوز نوشت:خانم موسوی....
براي مطالعه به ادامه مطلب مراجعه نماييد
سایت جهان نیوز نوشت:خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس ،از میان همه تصویرهای آن روزها یکی را که از همه آنها درذهنش پررنگ تر است ، این چنین روایت میکند:
یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم،حمله شدیدی انجام شده بود.به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحان زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند.
اوضاع مجروحان وخیم بود.دربین همه آنها وضع یکی شان خیلی بدتر از بقیه بود.رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت.
مجروحان را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل اتاق ببریم.
وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که او را داخل اتاق عمل بیاورم و برای جراحی آماده اش کنم.من آن زمان چادر به سر داشتم.دکتر اشاره کرد که چادرم را دربیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابجا کنم .همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا به اتاق بروم و چادرم را در بیاورم، مجروح که چند دقیقه ای به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری . ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود که شهید شد.